دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

پرواز یک سه ساله ...

  سر رسید امشب شام غم ها ، شد نوای من بابا بابا   عمه مهمان دارم ، ماه تابان دارم   بوسه گیرم از او ، تا به تن جان دارم   آمده بابایم ، لاله ی زیبایم ، همدم غم هایم   عمتی یا زینب ،   می زنم بوسه بر روی او ، می زنم شانه بر موی او   غرق خون سیمایش ، چهره ی زیبایش ، زخم چوبی نامرد مانده بر لبهایش   راحت از غمهایم ، همره بابایم ، زائر زهرایم   عمتی یا زینب ،   *** السلام علیک یا رقیه بنت الحسین (س) شهادت جانسوز بلبل اهل بیت عصمت و طهارت سه ساله اباعبدالله الحسین (ع) تسلیت باد. تسنیم سادات سه ساله در شب شهادت عمه سادات...
28 آذر 1391

دیگه .....!!!!!

سه شنبه 14 آذر : قبل از ظهر با هم رفتیم خرید وقتی برگشتیم گفتی : مامان من میرم حموم .... گفتم باشه لباسای بیرونت رو در آوردم  البته وسطش گفتی بقیه اش رو خودم در میارم شما در نیار ...  خودت لباساتو در آوردی و رفتی حموم منم آب رو برات باز کردم و اومدم بیرون یه کم به کار و بارام برسم .... کارام تموم شد و اومدم توی حموم که بشورمت .......   همین جوری موندم ....... فکر می کنی چه صحنه ای رو دیدم .....؟؟؟؟ شامپوتو کلا خالی کرده بودی و .....  همه جا کفو .......  دیگه نگم بهتره ...... با اعتماد به نفس بالا ....  گفتی: مامان من خودمو شستم .....!!! گفتم چرا همه شو ریختی خوب من الان با چی موهاتو...
14 آذر 1391

ماجرای یکشنبه 12 آذر

نزدیک ظهر بود که راحله جان (دخترعمه تسنیم ) زنگ زد گفت من با مامانم داریم میریم بیرون چند تا کار داریم اگه تو هم تنهایی کار نداری بیا با هم بریم گفتم باشه الان حاضر میشم . راحله و عمه اومدن دنبالمون با هم رفتیم یه گشتی زدیم عمه مغازه لوازم پلاستیکی کار داشت با هم رفتیم اونجا ...... اتفاقا مغازه بقلی یک اسباب بازی فروشی بود که یک باب اسفنجی هم گذاشته بود پشت ویترینش ...... توی پرانتز اضافه کنم که .... چند وقت پیش شبکه پویا کارتون باب اسفنجی رو گذاشته بود شما خیلی خوشت اومد همون موقع به من گفتی مامان این بادکنک زرده رو برام می خری ...؟؟؟(به باب اسفنجی می گفتی بادکنک زرد ) گفتم باشه جایزه سوره نصر که حفظ کردی برات باب اسفنجی میخرم .... و...
13 آذر 1391

داغ تو دارد این دلم ....

این شعر از زبان حضرت زینب (س) خطاب به قمر بنی هاشم اباالفضل العباس (ع) : رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی عباس من دیدی اما مانند خواهر ندیدی آن صورت مهربان را محبوب هر دو جهان را وقتی غریبانه می رفت بی یار و یاور ندیدی آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است اما در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی حیرانی یک پدر را با نعش یک نوزاد بر دست یا بهت ناباوری را در چشم مادر ندیدی شد پیش تو نا امیدی تیر نشسته به مشکت مثل من اطرف عشقت انبوه لشگر ندیدی بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد چون چشم ناباور من دستی ...
8 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد